آخرین ماه از اولین سال زندگی مبینا
بعداز چند روز بی تابی بالاخره پنجمین دندونت هم دراومد،ششمیش هم سرش سفید شده و داره در میاد. مبینای عزیزم این روزها شیطونی رو به حد اعلاء خودش رسونده،مدام باید مراقبش باشم که یه وقت بلایی سرش نیاد،روزی چندبار تمام کشوهای لباساش رو خالی میکنه و بعداز اینکه اون پروژه رو به سرانجام می رسونه میره سراغ کشوهای کابینت و تمامشون رو خالی میکنه،تازه هم کابینت سبدها رو کشف کرده و اون ها رو خالی میکنه و میره توش میشینه و این پروژه هم روزی چند بار تکرار میشه،اولش که رفت تو کابینت نشست آروم آروم در رو میبستم بلکه بیاد بیرون ولی میدیدم که نخیر تازه خانم خوشش هم میاد یه لحظه در رو کامل بستم و زودی باز کردم تا از تاریکی نترسی ولی دیدم همچنان با لبخند و ذوق ...
نویسنده :
مامان و بابا
14:04